معرفی رمان: رمان کارد به استخوان می رسد _ «جرأت ندارند که بگویند؛ ولیکن تا کارد به استخوان میرسد، لبها را میگشایند.» پنهانکاریهایی زندگی زُلفا را تحتالشعاع قرار داده است. با پیدا شدن سوم شخصی مرموز و کینههای کهنهاش، روزمرگیهای آرام زلفا کمکم رنگ میبازند. بوم شوم مرگ، در حوالی عزیزانش کمین میکند و او برای حفاظت از آنها مجبور به کنکاش گذشتهای میشود که مادرش از بازگو کردن آن هراس داشت. و در این بین، همه چیز از آشنایی با مردی شروع میشود که زندگیاش به طور عجیبی با گذشتهی زلفا، گره خورده است... . رمان کارد به استخوان می رسد قسمتی از رمان: اولین بار، سقوط را از پلههای خانهی پدریام، تجربه کردم. درد داشت؛ اما خوبیاش این بود که فهمیدم چیزی به نام ...